یکی بود یکی نبود توی این دنیای بزرگ بابا و مامانی بودن که میخواستن یه فرشته رو به بهشت خونشون دعوت کنن اونا 3 سال بود که ازدواج کرده بودن و دلشون برای یه نی نی خوشگل تنگ شده بود.... چند ماهی میشد که توی دلشوره بودیم تا اینکه... روز بیست و یکم اسفندماه بود... صبح زود که بیدار شدم به فکرم زد که از بی بی چک استفاده کنم وقتی که دیدم بی بی چک نشون از وجود یه نی نی ناز رو میده اصلا باورم نمیشد در حالی که اشک از چشمانم جاری شده بود فقط خدا رو بخاطر این نعمت بزرگ شکر میکردم بلافاصله این خبر رو به بابا عباس و خاله ها دادم. بعد با بابایی رفتیم آزمایشگاه و تا بعدازظهر که جواب آزمایش رو بگیریم انگار یه جورایی احساس می کردم تو در بطنم در حال رشدی... ...